چرا مینویسم ؟| سخی بهرامیان
چرا مینویسم ؟| سخی بهرامیان
22.02.2012 ، ورکلاو – لهستان
سخی بهرامیان ، محصل رشته روابط بین الملل و امنیت در دانشگاه لاور سیلیسیا – لهستان و موسس اولین نهاد بین المللی محصلین ( میسا ) در دانشگاه انقره- ترکیه میباشد .
این گفتگو میان من و یکی از دوستانم در نیمه شب 22.02.2012 اتفاق افتاده است .
در آخرین نوشته ام در مورد مسایل افغانستان ، فکر میکنم کمی بیشتر از گذشته " منتقد " بوده ام ، که آن رساله ، نظریات ، انتقادات ، پیشنهادات و حتی در مواقع هم " تهدیداتی " را نیز بهمراه داشت .
کسانیکه آخرین نوشته ام تحت عنوان " دیگر کی ها جعلی اند ؟ | سخی بهرامیان ؟ " را خوانده اند ، میدانند که زبان نوشتاری استفاده شده در آن مطلب چگونه است . بنآ، به چگونگی " طرز " نوشتارم در مطلب گذشته اشاره نمیکنم . اما در این نوشته به کنش ها و " واکنشهای " که در چند روز گذشته و بعد از نشر آن مطلب دریافت نمودم ، بطور اجمالی نظری میاندازم و دلایل نوشتنم را با شما شریک میسازم .
شاید لزومی به این نوع نوشته های بعد از " نوشته " نباشد اما این کار را برای ارایه پاسخ به دوستانی که همواره از من میپرسند ؛ " چرا مینویسی ؟ " و یا " چرا نمی نویسی ؟ " میکنم ، تا دیگر مجبور نباشم که هر روز به هر کس و بطور جدا گانه پاسخ دهم .
با وجودیکه تلاش نمودم که به تمام تماسها و نظریات دوستان ( و حتی کسانیکه معرفت هم نداشتم ) در جریان تماسهای شان با صمیمیت خاصی جواب دهم ، اما حتی تا حال هستند یک تعداد افراد که اصلآ نمیشناسم شان و تماس گرفته میگویند که معتقد اند که من ؛ به عنوان یک محصل نباید بنویسم و نباید در هیچ موردی اظهار نظر نمایم .
من میخواهم جواب آن همه دوستان را با شرح حادثه ی ارایه بدارم که عبارت از گفتگوی من با یکی از دوستانم میباشد .
یکی از دوستانم ( در حین نگاشتن این رساله از او پرسیدم که آیا میتوانم از او با ذکر نام یاد آور شوم ، او گفت نه دوست عزیز ، خوب خواهد بود که اسمم را متذکر نشوی ) در افغانستان نخست پیامی از " فیسبوک " گذاشت و بعدش هم از طریق " اسکایب " زنگ زد . بعد از احوال پرسی ، با یک لحن مزاح گونه برایم گفت که ؛" سخی جان ما تو ره برای درس خواندن روان کردیم ، نه سیاست کردن".
من هم با همان طرز لحن برایش گفتم : خوب دوست عزیز ، خوشبختانه که من در حال حاضر تنها محصل هستم و درس میخوانم . اگر سیاست میکردم ، پس امروز شما جرآت ، وقت و امکان اینرا نمیداشتید که حتی اسمم را در " سکایب " پیدا نمایید ، چه رسد به شوخی ، اظهار نظر و گفتن این گپها .
صدایی خنده های آرام دوستم را میشنیدم . بعد از یک لحظه سکوت گفت : راستیش بچیش مطلبته درست نگرفتم ، چی میخواستی بگویی ؟
من : خوب دوست عزیز ، من یک محصل هستم این درست است اما این کارهای که من میکنم کارهای یک سیاستمدار نیست . اگر این کارها ره یک سیاست مدار افغان میکرد در او صورت وضعیت خیلی ها متفاوت میبود اما حال من و خودت جوان هستیم و کارهای ما هم متفاوت از آنهاست و به نظر من که خیلی زیاد لازمی هم هست.
دوست عزیزم ، اجازه دهید ، چرا لازم بودن این حرکات ما و شما را مختصرآ شرح دهم .
دوست عزیزم ، فرض مثال خودت و یا تعداد زیادی از جوانان مثل شما در افغانستان هستند که طبق معمول- شاید آنهاییکه دانشگاهی هستند - همه روزه به دانشگاه میروند و میایند . هم در جریان ادامه تحصیلات و هم بعد از آن همواره برای " آینده " – که متآسفانه برای اکثر شان تاریک هم هست – میاندیشند . حتی این اندیشه که توآم با نا امیدی هم هست، بعد از فراغت از دانشگاه هم ادامه داشته وآن عزیزان هم با همان " روح خسته و نامید " دنبال کار میروند و میروند و میروند …
بالاخره میخواهند حد اقل در یکی از " انجو " ها کاری پیدا نموده امرار حیات نمایند . اما در اکثر موارد اینکار هم خیلی ساده نیست .
در اخیر، از مجبوریت زیاد در یکی از ادارات دولتی با معاش ابتدایی کاری بدست میاورند و کارمند ( مآمور) دولت میشوند . این شرایط میتواند به شکل دیگر نیز شکل گیرد . به عنوان مثال ، شاید تعداد بسیار اندکی از ایشان به کارهای خصوصی روی آورده ، کدام شرکت و یا دکانی ( شخصی) ایجاد نمایند .
بعد از همه این مراحل همه میدانید چی میشود : ازدواج ، همسر و اطفال …
در همه این مدت که من ، تو ، ما و ایشان مصروف " خود " و این چنین دغدغه ها بودیم و یا بودند ، تاریخ حد اقل ده ویا پانزده سال از دوره اش را پشت سر گذاشت . در این دوره فرض مثال ده ساله ، اتفاقاتی زیادی در یک کشور میافتد . بگونه مثال ، در این دوره دو شخص و یا یک شخص دو بار رییس جمهور ، 700 تن وکیل پارلمان و صدها کس دیگر رییس ، معاون و غیره شده و تصامیمی خیلی مهمی در مورد من وتو و حتی اولادهای تولد ناشده ما گرفتند و ما بخاطریکه مصرف بودیم نه خود باخبر شدیم و نه دیگران را از موضوع آگاه ساختیم . به همین دلیل بیخبری ما از مسایل باعث شد که آنها هم ، هر چه دلشان شد کرد و هر چه دلشان شد گفتند . حتی بعضآ کسیکه تو برایش رآی دادی ، برادر ، خواهر و یا پدرت را اختطاف ، توهین و یا تحقیر نمود .
در این مدت ، گذشته از کشور خود ما ، در منطقه و جهان نیز هزاران مواردی پدید آمد که به زنده گی من و تو، یا بشکل مستقیم و یا هم بگونه غیر مسقیم ارتباط داشت . اما چون ما به اصطلاح " جوان ، محصل و غیره " بودیم و وقت نداشتیم ، در مورد هیچ یکی از آن مسایل نه صاحبی نظری شدیم و نه توانستیم که ابراز نظری نماییم .
من : دوست عزیز ، خسته خو نشدی ؟ میبخشی مه کمی زیاد گپ میزنم .
دوستم : نی نی ، خواهش میکنم ، بفرما !
من : تشکر ، پس ببین بچیش ، میخواهم خلاصه و پوست کنده بگویم که :
متآسفانه در افغانستان تا سی (30) ساله نشدید ، طفل محسوب میشوید و نزد چهار نفر صحبت هم کرده نمیتوانید . ( کمی صدای خنده آمد ) ولی بگذارید که حد اقل در دور دست تر از آنها و در خارج از افغانستان صدای مانرا بلند کنیم . حتی این صداهم نیست . پس بگذارید قلم ما همواره بجنبد تا کشور آرامتر شود .
ببینید ، در آن مدت ده (10) سال ( که احتمالآ بین سنین 16 تا 27 هست ) در افغانستان اکثر جوانان بطور معمول به اصطلاح " وقت ، فرصت و امکان " اینرا پیدا نمیکنند که تا به یکی از اساسی ترین مسولیتهای اجتماعی قشر تحصیل کرده ، که همانا " روشنگری " هست ، بپردازند . و بعدآ هم نتایج ناگوار این عطالت شان را برای سالها هم خود میچشند و هم جامعه .
به باورم ، نسبت همین عطالت نسل جوان میباشد که در افغانستان پدیده بنام " روشنگری " یا هیچ دیده نشده و یا هم بسیار اندک است . و باز بنابر همین " تنبلی " و بیخبری جامعه و نسل جوان این کشور است که در افغانستان هر که توانست یک بار وزیز ، وکیل و حتی رییس جمهور شد ، دیگر تا سالهای سال ؛ حتی تا دم مرگ در آن سمت باقی مانده و به گرفتن تصمیم در مورد حال و آینده ما همچنان ادامه دهد .
بنآ ، بنابر همین دلیل هم که باشد لازم است تا هر وقت ( حتی اگر ممکن بود در دوره لیسه هم ) برای کمک به خود ، دوستان و در یک دایره بزرگتر (جامعه) کوشا بود . در این مرحله میخواهم بگویم که ، چی کنم که در حال حاضراز دست من هم همین نوشتن میاید و بس !!! شاید این نوشته ها خوب و شاید هم بد باشند . شاید کسی خوش شود و کسی دیگر هم ناراحت ، که هیچ کدام اینها ربطی به من ندارند .
به هر حال ، این بود دلیل نخست .
برهان دوم و خیلی مهم دیگری که اجازه و جرات نوشتن " در زمان محصل بودن " و در بحبوحه آغاز به یک زنده گی تازه را برای ما میدهد اینست که :
اصل اول این است که ، بدون هیچ تردیدی ، نظر یک محصل تفاوتهای زیادی با نظر یک کارشناس ، کارمند دولت ، کارمند دفاتر خارجی و یا اساتید دانشگاه ، دارد . و این تفاوتها هر چند کم / زیاد هم باشند ، خیلی ها مهم است . زیرا ، دید ، برداشت ، تعریف و تحلیل یک محصل با تحلیل و دید یک شخص فرض مثال چهل ساله (40) متفاوت است و شاید در مواردی بتواند جامعه را کمک نماید که " نیم پر از آب گیلاس " را نیز ببینند .
اصل دوم اینکه ، وقتی انسان محصل هست ، واقعآ " بیطرف " است . زیرا ، وقتی انسانها در یکی از ادارات دولتی و یا خصوصی شروع به کاری کردند ، دیگر هر گز این نوع بیطرفی را نخواهند داشت . و به همین سبب هم نخواهند توانست تا درد دل شان را به همانگونه که میخواهند ابراز نمود . حتی اگر این یک اداره بین المللی و یا کاملآ شخصی هم باشد باز هم خواهی نخواهی یک "طرف" واقع میشوی و دیگر نمیتوانی گپهای دل را براحتی بزبان آری . زیرا، دیگر تنها ارزشهای تو نه ، بل ارزشهاییکه برای کسانی بالاتر از تو هستند نیز برایت اهمیت پیدا میکنند و تو ناخود آگاه " طرف " میشوی .
حتی اگر این یک شرکت تجارتی ساخته شده شخص خود ما هم باشد ، باز هم امکان ندارد بیطرفانه عمل نماییم چون در این مرحله هم مسایل ضرر و فایده در میان است و نمیخواهیم که فلان والی و یا فلان وزیر را از خود خفه سازیم و هم رقابتهای اقتصادی نمیگذلرد که کاملآ بیطرف بمانید . یعنی خلاصه اینکه ، بعد از همین دوره تحصیل ، همواره طرف خواهیم بود . دوست عزیزم ، هر که عکس قضیه را ادعا دارد ، لطفا بگو برایم بنویسد
ثالثآ ، اصل سوم و آخری اینکه ، در این دوره با وجودیکه بیطرف و کم تجربه هم هستی و بخوبی بدانی هم که نوشته هایت داردای یک سلسله اشتباهات هست ، باز هم میتوانی بنویسی . زیرا ، به دلیل اینکه محصل هستی یک راه بیرون رفت همواره وجود دارد . یعنی در این دوره اشتباه کردن نیز " حق " برحق توست که با استفاده از همین حق و با در نظر گرفتن نظریات دیگران ، میتوانی به خود نیز مفید واقع شوی .
دوست عزیزم ، میدانم کمی گپا دراز شد اما امید وار هستم که خسته نشده باشی !
در اخیر ، یک خواهش کوچک دارم و آن اینکه ، لطفآ این پیامم را برای کسانیکه همرای شان در زیر یک چتر کار میکنی و هر کدام آنها هم با شخص اول و دوم این کشور ارتباط مستقیم دارند ، برسان :
آنها ( بزرگان کشور ) بدانند که من برای فعلآ مخالف و یا " طرف " هیچکدام شان نیستم و بنا به همین دلیل است که میتوانم خیلی راحت از هر کدام ایشان انتقاد و در مواردی هم توصیف نیک نمایم .
اگر هر کدام ، بشمول جناب محترم شان ، از این کارم ناراحت و یا خوشحال میشوند ، قسمیکه قبلآ هم گفتم ، هیچ ربطی به من ندارد . زیرا من این کارها را بخاطر خوش و یا خفه ساختن کسی نمیکنم .
دوست عزیزم ، تشکر از حوصله مندیت ، لطفآ سلام و پیامم را برای همه دوستان و جوانان در افغانستان برسان و برایشان بگو که ، سخی بهرامیان میگه : از نوشتن و گرفتن قلم به دست نهراسند و برای کمک به همنوع خود هیچ گاهی فکر نکنند که " وقت " است . حتی میتوانند این کار را از همین امروز هم آغاز نمایند . اما نه با خشونت ، تحقیر ، آزار و اذیت مردم و کوتاه نگری ، بلکه با دوستی ، صلح ، انساندوستی ، همبستگی ، روشنگری و مهمتر از همه با " قلم " . هر چند مانند نوشته های من ساده و دهقانکی هم که باشد ...
شب خوش ، خدا نگهدار .